من یک مادر هستم

کیفم، کلاه شعبده است برای دخترم

در مترو نشسته ام، فرشته کوچکم همراهم نیست. خانم بغل دستی از من خودکار و یک ورق می خواهد، در کیفم را باز می کنم در جستجوی خودکار. یک عروسک کاموایی کوچک از کیفم می زند بیرون، بعد یک بسته دستمال به چشم می خورد، خودکار را نمی یابم، تصمیم می گیرم کیفم را کمی خالی کنم تا شاید پیدایش کنم. یک گل سر دخترانه و یک قیچی قرمز کاردستی هم از کیفم در می آید. دسته صورتی برس کوچکی هم آنطرف تر خودنمایی می کند. کم کم خانم بغل دستی لبخندهایش به خنده ی واضح تبدیل شده، با ذوق می پرسد: بچه کوچک داری؟ درست است؟ باید دختر باشد بله؟ می گویم بله و بالاخره خودکار را هم پیدا نمی کنم. می رود سراغ خانمی که روبروی ما ایستاده و از او خودکار...
3 مرداد 1394
1